رتبۀ کامل عیاران بیش گردد از مَحَک
نیست پروائی ز میزان، مردم سنجیده را صائب تیریزی
هرچه میگویم به قدر فهم توست
مُردم اندر حسرت فهم درست مولوی
کردم سفر از کوی تو، شاید روی از یاد
فریاد که جز یاد توام همسفری نیست عبرت نائینی
هست طومار دل من به درازای ابد
برنوشته ز سَرَش تا سوی پایان تو مرو
گویند تمنّائی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد، از دوست تمنّائی سعدی
چون نیست شدی، هست ببودی صنما
چون خاک شدی، پاک شدی لاجرما ابوسعید ابوالخی
ای که با درد محبّت زندگانی میکنی
روزگارت خوش که عیش جاودانی میکنی ابوالحسن ورزی
به رُخ سیاه چشمان، نظر ار بُوَد گناهی
بگذار تا گناهی، بکنیم گاهگاهی کاظم پزشکی
در عشق تو گر دل بدهم، جان ببرم
هرچه بدهم، هزار چندان ببرم مولوی
رزق ما آید بپای میهمان از خوان غیب
میزبان ماست هر کس میشود مهمان ما صائب